به قیام آفرینان دی
بنگر که چسان شراره سر زد ز ماه دی
بهار رقصید و خندید و دویدش زپی
گفتا که
خفته بودم لیک شنیدم پیام شما
بیتاب و پرشتاب گشته ام ازقیام شما
شادا که
ز سردی و غمها در آوردم دمار
از دی گذشتم و دویدم به گرمی بهار
من فصل انقلاب و شکوفه ام و زندگی
بشکن منبر این جرثومه ی دلمردگی
وقت است تا کنی گور این پلیدان گول
آن نوکران عبا و این چاکران پول
ایران که بهارش شده زمهریر سالیان
بخت بلند و بهارش کنون میشود عیان
بر دوش و مشت تو آیم به این سرا
اکنون که تو بهاری و من ستایم ترا
0 Comments:
Post a Comment
<< Home