Saturday, February 24, 2007

بازآ به سرزمین من

بازآ به سرزمین من

در نگاه کدام ستاره حک شده ای
که چنین اخگری
در پگاه کدام صبح بر دمیده ای
که چنین روشنی
رفتی از این دیار و لیک یار وفادار من
دانم که چو خورشید
روزی بر دمی

سبزی چهر ه ات ز کدام چمنزار رنگ گرفت
سرخی گونه ات ز کدام گلزار جان گرفت
از نسترن بود روی سپید تو
کاین گونه
سبز و سرخ وسپید و خرمی

گر شب بتازد و پرسه زند به هر کجای
گر شحنه - شیخ گیرد و بندد به هر سرای
بارد اگر بلا ز هر سوی این جهان
دنیا اگر شود چراگاه این ددان
گر حمله ور شوند به تو ز هر کوی و برزنی
تازند به تو ز چارسوی این جهان
هم آشکارا
هم در پس پستو و در نهان
دانم که تو آیی به سر کوی من
تابی چو خورشید به سر و روی من
آزادی
ای سفر کرده ز سر زمین من
فرزند پاک و برومند سرزمین من
دیر آمدی افسوس
چه زود رفتی از کنار من
بشنو کنون قصه ی دیرین من

اندر قفای تو
ز هر سو قبیله ای
چون تشنگان دشت
روانند سوی تو
نسلی کنون فتاده به خاک
و نسلی دگر
نستوه و بی قرار
در پی کوی تو
بازآ به سرزمین من ای جان زندگی
باشد بدون تو هیچ این زندگی

23 فوریه 2007 رضا شمس

0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Free Website Counter
Counter