Monday, January 22, 2007

بدنبال من و تو



بدنبال من وتو


برای من اصلن مهم نیست
به آن فکر هم نمیکنم
که تو کیستی
زنی یا مردی
جوانی یا پیری
پولداری یا فقیری
کمونیست، کافر یا مسلمانی
زرد ، سرخ، سیاه یا سفیدی
دکتر، مهندس، نویسنده یا شاعری
وسط ، بالا یا پائینی
عمله ای روزمزد نشسته به انتطار در دکه ای
یا دهقانی که در انتظار بارانی
یا حتی زنی تن فروش
که در گوشه ی چهارراه به انتظاری
برای من این چیزها مهم نیست
برای من تنها یک چیز مهم است
اینکه تو کجا ایستاده ایی
و چقدر انسانی

کراوات، پاپیون، کت و شلواریا عینک ذره بینی ات
کفش، ریش پرفسوری یا سبیل استالینیت
مد لیاس ، موها و آرایشت
اصلن چنگی به دلم نمی زند
داش داشه ی عربی می پوشی یا شلوار فرنگی
لباس کردی می پوشی یا لری
مانتو شلوار می پوشی یا دامن و مینی ژوپ غربی
روسری داری یا نداری
هم
اصلن به من مربوط نیست
من اصلن این چیزها را نمی بینم
برای من تو برهنه ای
من در خیالم تو را لخت مادرزاد می بینم
نه بیشتر و نه کمتر
و آنچه در برهنگی داری
تو آنی

برای من اصلن مهم نیست
چنگی به دلم نمی زند
رنگ موهایت سیا باشد یا طلایی
چشمهایت سبز باشد یا قهوه ای
قدت کوتاه باشد یا بلند
چهره ات زیبا باشد یا زشت
اصلن به من مربوط نیست
به تو هم مربوط نیست
تو این چیزها را بدست نیاورده ای
از کسی به عاریه گرفته ای
مال تو نیست
برای بدست آوردنش تلاشی نکرده ای
اینها را از مولکول دی .ان. آ. یت گرفته ای
تو به همان راحتی که سیاهی
میتوانستی سفید باشی
به همان راحتی که زیبایی
میتوانستی زشت باشی
من این چیزها را اصلن به رسمیت نمی شناسم
از من توقع نداشته باش
تا حد اقل تکلیفم با تو روشن نشده
زیباییت را بستایم
قد بلندت را به سرو ناز شیراز تشبیه کنم
و ابروهایت را به کمند عشاق
من در ذهنم همه ی این چیزها را از تو می گیرم
بدنبال تو و من
من تو را لخت مادرزاد می کنم
من فقط آن چیزی را می بینم
که خود به تلاش ساخته ای
نه بیشتر و نه کمتر
تو آنی

اصلن چنگی به دلم نمی زند
خودت را چگونه می بینی
هنرمندی یا که رهبر اپوزیسیونی!
صاحب سایت ، روزنامه یا تلوزیونی
نویسنده ای ، یا که روشنفکری
نخبه ای از دماغ فیل افتاده ای
یا ناجی ای کشف ناشده ای
چقدر جایزه بارت هست
یا چقدر محرم ایت الله بی بی سی ای
من این چیزها را اصلن به رسمیت نمی شاسم
تو را لخت مادر زاد می کنم
تعداد ثانیه ها و یک یک نفسهایت را می شمارم
ثانیه ها را آنقدر تقسیم می کنم تا به بی نهایت برسد
وتو و خود را
در بی نهایت ثانیه های زندگی جستجو می کنم
اینکه آن ثانیه ها کجا بودی و چه می کردی
اینکه ثانیه های امروزت کجایی و چه می کنی
من ثانیه های دیروز و امروزت را به هم پیوند خواهم زد
و تو را و خود را از ثانیه ها خلق خواهم کرد
و اینگونه
تو را و خود را تحسین خواهم کرد
یا نفرین


21 ژانویه دو هزارو هفت رضا شمس






















0 Comments:

Post a Comment

<< Home

Free Website Counter
Counter